نفس هایم در تلاقی  باران  
بوی نم گرفته دست هایم
 و شانه های که دیگر تکان نمی خورد
تا کنار ابادی چشمانت آمدم
 همیشه برای خوشه های دست چین شده چشمانم
 مسیر چلچله ها را می دانستی
 من چه بی صدا آمدم
 میان خرمن چشمانت خیمه زدم
 این آبادی به کجا ختم می شود 
 کدامین ارغنون  می نوازد
 این هیاهو یی که مرا به انتهای  کبوتران می برد 
 به خاک می پیوندیم
 یا در تفاهمی سرگردان به هم گره می خوریم 
چندین کبوتر راهی شوم 
 در مدار کدامین حقیقت دور بزنم 
که چشمان مرا  در کنار آفتاب  به خواب ببری
قبای سبزت را بباف 
  کمی این نزدیکی ها 
باران کنار دلتنگی های من سایه کرده 
 آرام بیا 
  نکند انگشتانت روی زخم های دلم گیر کند 
  نکند مسیر را گم کنی 
بیراهه نروی 
 که صدای رفتنت   آسمان را بیدار کند
 آرام بیا  
 گلیم انتظارم هنوز به انتها نرسیده
 آرام بیا.....


 

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا از کلبه گیتار سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:32 ق.ظ http://kolbeyeguitar.tk

سلام بلاگ قشنگی دارین لیلا جان....به ما هم سری بزن

امیر سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:10 ب.ظ http://sibekal.blogsky.com

سلام
زخم های دلت یک روز به انگشتان کسی گیر می دهد
آنوقت انگشتانش به زخم های دلت گیر می کند
گلیم انتظارت
شاید روزی به آخرین رج حاشیه ی سبزش رسیدی .
از حرف های قشنگت ممنونم .

* سمیرا جووووووووووووووووون * چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:17 ق.ظ http://baaghali.blogsky.com

سلام ما اومدیم بازم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد