دست که تکان دادی فهمیدم
غبار جاده نمی گذارد دوباره آسمان را با چشمان توببینم
تمام سال تنها بوته های نفسم را به بالش دادم
گفتم پاییز که تمام شد
گل ها لاله عباسی را باهم می چینیم
بعد از تو لحظه ها سنگین تر شدند
هزار هزار بار خواستم
برگچه های باران زده دلم را به تاقچه های مرگ بسپارم
اما هر گاه
بلور های سیاه چشمانم بیهوده مرا به خنده دادند
...
شاید امسال برف گیسوانم ببارد
دور خود می چرخم راهی نیست
جزاین کوچه تنگ و سیاه
میدانم آخر مرا بی لمس تو به تن خاک می دهند.
این را من می دانم
و مورچه های که به دنبال تکه های تنم
خاک را می تنند...
بر تیر چراغ های کوچه
کسی ایستاده
صدای شکسته شدن نوری در تاریکی
سنجاقک های قدم هایم را می پاید
***
اینبار انبوهی از نگاههای خسته
تا انتهای بودنت آویزان می مانند
به لایه های لجن زده دست هایت بنگر
کرم های ماندگی بوی تنت را
به آهستگی به گنداب سکوت می سپارند
نگاه کن هنوز نوری هست
***
اینجا کسی به وسعت چشمان خاکستریت
ماه را تا بزرگی فردا می برد
ناقوس کهنه دلت را بزن
گستره ای برای رویشی دوباره ترا به تماشا می سپارد
اما باز
طنین سوگند خورده باران
مرا با خود می برد
نمی دانم بر حس کوچه کسی پا می نهد
و یا دوباره باید به بهانه سادگی چشمانم
تکه های خرده شده پرواز را
تا