-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 14:59
هر شب به هزار نطفه ذهنم آبستن حادثه می شود امشب دایه هم مرا از یاد می برد مترسگ ها هزار جور مرا می پایند مبادا از پرچین دیوار بوی جلبک های تنم ریشه ای را بسوزاند نه این فصل هم کبوتری روی حوض خط خطی های دلم را واکس نمیزند انگار می دانم دست بکشم از همه از همه انهایی که رد کفش های چرمی شان دلم را خراب کرد....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1385 11:35
نیایش بر بال های نیایش دعا بهانه است بهانه ای برای دلتنگی های دل تا آبی خدا ستایش نشت ویرانه ای است بر ابر های هستی نه اینها همه بهانه است.. مسیرخانه ای کنار چشمهای خداست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 12:25
نمی دانم آخرین روزن دلم را کجا گشودم نمی دانم آخرین رد نگاهم را کجا جا گذاشته ام شاید روی سکوت اندیشه هایم هنوز باوری پوسیده ته مانده های دلم را به هذیان می سپارد خسته شده ام از این دقیقه ها از فلش هایی که روی حوض آب کش می آیند خسته شده ام .. من نگرانم نگران اشغال هایی که ته کله ام بو گرفته اند نگرانم نگران بوی گندیده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 15:30
دست که تکان دادی فهمیدم غبار جاده نمی گذارد دوباره آسمان را با چشمان توببینم تمام سال تنها بوته های نفسم را به بالش دادم گفتم پاییز که تمام شد گل ها لاله عباسی را باهم می چینیم بعد از تو لحظه ها سنگین تر شدند هزار هزار بار خواستم برگچه های باران زده دلم را به تاقچه های مرگ بسپارم اما هر گاه بلور های سیاه چشمانم بیهوده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 12:30
بر تیر چراغ های کوچه کسی ایستاده صدای شکسته شدن نوری در تاریکی سنجاقک های قدم هایم را می پاید *** اینبار انبوهی از نگاههای خسته تا انتهای بودنت آویزان می مانند به لایه های لجن زده دست هایت بنگر کرم های ماندگی بوی تنت را به آهستگی به گنداب سکوت می سپارند نگاه کن هنوز نوری هست *** اینجا کسی به وسعت چشمان خاکستریت ماه را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مردادماه سال 1385 12:02
تمام توشه ام تکه های بغضی است که گوشه چشمانم در مشتی اشک ترا نقاشی می کنند این بار که باران بارید گونه هایم ترک خورد مثل آبی چشمان کبوتران بوسه ات که... من تمام هستی ام را به ترنم بوسه های برفی ات راهی می کنم ...... تا آُسمان راهی نیست و تا برف سال بعد....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 11:53
رفته ای از کوچه های سرگردانی انقدر آرام که خیابان هم به خاک قدم هایت بر نخورد اما چشمان من هنوز در خواب دشت های سرگردانی به اهستگی گاه هایت می اندیشد و دست های که هنوز در آسمان خدا آویزان مانده اند این نیاز قرن هاست ته گل آلود ترین باران ترا به آبی ترین اسمان می برد من صدایت می کنم تو زلال ترین ابی عشق را در دست هایم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 15:11
قرن هاست تکه های دوریت را به حاشیه های گلیم انتظار هاشور زده ام نخ های دلم به پوسیدگی رسیده اند آخرین رج دلم را صد سالی است که بافته ام دیگر نه پودی مانده و نه چشمان تاول زده ام تو این سیاهی می توانند رد نقش هایت را بینند آرام بیا بیا نگذار کرکس های دلتنگی مرا به وسعت باد های شوم به خاک دهند نگذار .......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 15:45
از کنار میله ها گذشتی این همه فریاد تکه تکه شده بود ندیدی بغض فریادم گرفت آرام ارام روی چشم هایم ته نشین شد گفتم این بار که از کنار م گذشتی بوسه های تکراریم را در امتداد چشمانم هاشور می زنم باز هم آمدی این بار میله ها پوسیده بود چشم ها پلاسیده و دستهایم هم به اوج خسته تنهایی آویزان مانده بود چقدر دیر آمدی اینقدر دیر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 11:00
مانده ام چشمانم این همه بغض مرده را در التهاب کدامین شب سرد به خاک دهد این طرف ته بغض های پوسیده آرزو ها یم به تنهایی انتظار نم گرفته ام باران دارم و دستانی که در هوای ساده دلتنگی بادکنک هایی ابی شان را به آسمان سپرده اند شاید خدا از این نزدیکی بگذرد شاید خدا در ته مانده های خاکستری نگاهم ریشه ای بیابد نمی دانم به کال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 10:53
نفس هایم در تلاقی باران بوی نم گرفته دست هایم و شانه های که دیگر تکان نمی خورد تا کنار ابادی چشمانت آمدم همیشه برای خوشه های دست چین شده چشمانم مسیر چلچله ها را می دانستی من چه بی صدا آمدم میان خرمن چشمانت خیمه زدم این آبادی به کجا ختم می شود کدامین ارغنون می نوازد این هیاهو یی که مرا به انتهای کبوتران می برد به خاک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 11:33
صف کشیده اند رویا هایی که روی دستهایم به آسمان می روند روی زمین میان این همه سیم خار دار با گور هایی که آما ده شده اند من شما را چه کنم به آسمان می رسانم و کمی هم باران های آسمانی بدرقه راهتان چقدر زیرو رو کنم چشمانم را در جذر و مد زمان شما که می دانید چقدر احساسم را روی سجاده ها مچاله کردم هی باریدم و باریدم به آسمان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 10:36
افتادنم را نمی بینی نمی بینی چطور نقطه های چشمانم روی سطر به سطر چشمانت زانو زده اند مرا به کجا می بری با این گام های خسته ته این خیابان گیج ایستگاه به ایستگاه می ایستم شاید اشتباهی روی نیمکت های چرک شده ذهنت به خواب رفتی نه بیدار می شوی نه می گذاری من به خواب بروم من با این چشمان خیس هی به رویاهای مچاله شده ام مشت می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 09:43
همیشه برای تکه های خوابم فاصله ای هست من این انتها را روی شفافیت نگاه کبوتران فردا مرور می کنم میدانم روزی تکه های خوابم روی پرنده به خواب رفته چشمانت آرام می شود بیرون بیا اینجا ته این همه دلتنگی پلک چشمانی به سنگینی باران های نباریده انتظار تاول زده مرا آرام می کنند روزی می آیی اما این روز در سادگی کدام پرنده مانده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 12:08
به دور از هر چه دل زدگی چشمانم را مچاله می کنم روی پلک لحظه هایی که توبه دستانم سپرده ای دست نمی کشد دلم انگار روی شن های دلتنگی اش میان کلوخ های بی تفاوتی تو امید رویشی دارد شاید ریشه ای میان آن همه ناهمواری به آسمان برسد هیچ کس نمی داند زیر پلک هایم پنهان شده ای و هر چند وقت یک بار مثل رانشی زیرو رو می کنی ابر های...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 11:38
به سرمای گورستانم تکه های دلتنگی ات را آویزان کرده ام تا خاک فاصله ای نیست لحظه های خیس مرا تنها نخواهند گذاشت و من هنوز انتهای دست های چروکیده تقدیر دست و پا می زنم تنهایی خواب سنگینت را بر دوش می کشم نمی دانم انتهای این خاک کجاست من هیچ نمی دانم در کدامین قطعه باید روز های خاکستری ام را خاک کنم.... *** به نمناکی پلک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 09:08
بانوی تکیده چشمانم در هیاهوی خیس باران ترا به آشیانه عشق می کشاند تا خواب مرده اش را به تکه های چشمانت بیا ویزد در حاشیه های دلتنگی بارانی به وسعت عشق زمزمه ماندن دارد و من تا حاشیه های خاکستری بغض نفس هایم را به تماشای آفتاب می برم سایه ای کپک زده در گل آلوده ترین اشک هایم به زایش می اندیشد ### این گونه که مانده ای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 14:11
از من دور می شوند تکه های صدایی که چشمانم را به باران برده اند دلم گرفته و شمال چشمانم هنوز بارانی است یاد آخرین بوسه ات زخم های دلم را می نوازد نه دستی برای گرفتن نه شانه ای برای بوسیدن همه رفته اند تنهای تنهای مانده ای تنهای تنها مانده ام تو می دانی و من هم می دانم هر دو به یک کوچه خیره شده ایم بگو انتهایش کجاست من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیرماه سال 1384 11:01
آن روز ها درروز های آبی زندگی گاهی لهجه امیدم می گرفت گاه ی در حوالی احساسم شاخه ای می تپید گاهی یکی از حرف های زندگی ام تنها می شد گاهی خیره خیره پیاده رو ها رابه حاشیه چشمانم می بردم گاهی شاخه ای از چشمانم می شکست گاهی به صداقت خند ه های آفتاب حسودی می کردم و گاهی تکه ها فریادم را خدا می شنید *** اما امروز درروز های...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیرماه سال 1384 10:10
ما از جنس یخ زده بارانیم ما از تماشای زندگی دستانمان را به شاخه های مرگ اویخته ایم پدرم در این حوالی چشمانش را به حراج باران گذاشته و مادر م ترانه های دعایش را به گوشه چشمانش ریخته ومن دایما آب های راکد دلمان را پارو میزنم پدرم می گوید مواظب باش دسته های پارو توی چشمانت گیر نکند مادرم هم می ترسد جلبک های کف دلم را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 11:37
من دلم تنگ شده دلم برای آن پیاده روهای ساکتی که تو در آن چشمان مرا به خواب بردی تنگ شده من دلتنگم دلتنگ خداییم که در آن سیاهی تکه های مرا به خواب چشمانت وصله زد دلم برای آن وصله ها تنگ شده میدانم پاره پاره هم که شوی باز خواب من نمی پرد کاش رعدی بزد و یا کاش این خواب به ابدیت برسد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 خردادماه سال 1384 13:57
تار های صدام خسته شدند از بس رو طبق بغض هی بارون رو بدرقه کردند ته کوچه بغض هم که بیایند به جنازه های دعا های می رسند که تو تاریکی به خواب رفتند صدا هم که نکنند هر چند وقت یک بار مثل کله های مرده های قبرستان سر می آرند بیرون دایم چشمان بغضم را تکان می دهند ما را رها کن بگذار آسوده تر ک های چشمانم را بشوییم اخر دیگر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 12:16
تا ابر ها نباریده اند من تمام مداد رنگی های دلم را به انتهای زمان می کشم با سوار زمان شاخه های بی تو طعم مرا می چشند هنوز نمی دانم می مانم و یا به آوار سکوتی که تو در چشمهایت نشانده ای عادت می کنم نه رهایی به این سادگی نیست تا من به تصنیف عشق نخ های دلم را تنیده ام هیچ سواری مرا به دشت های تهی نمی رساند چه دشوار است...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 15:04
برای سادگی لحظه هایی که مرده اند . مرثیه ای جز حسرت نمی توان خواند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 14:18
گذر آنقدر در خاکستری لحظه ها خیره شده بودم که از یاد بردم سپیده کی به غروب رسید . حالا من مانده ام و قدم هایی که تا انتهای شب معلق ماند ه اند .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1384 14:08
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 12:09
ای بانو ، آب می نوشیم زمانی که تشنه نیستیم و تمام سال را به عشق ورزی می پردازیم ، و همین ما را از بقیه موجودات متمایز می کند پیر آوگوستین کارون
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 12:03
پس تو آن گونه هستی که در رویا می نمایی در خواب پادشاهی اما در بیداری چنین نیستی ویلیام شکسپیر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 15:15
با نفس های دلگیر زمان بی انکه شعر هایم را در کودکیت جا بگذارم انقدر در کوران نگاهت باقی می مانم تا بتوانم قدم های یخ زده ام را در سرزمینی که تو بوران زده آنی گوشه ای از چشم هایت را تصاحب کنم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1384 11:04
حاشیه زورق ستایشم پارویی آویزان هیجان بال دعایم را به اوج می کشد آبی از عمیق ترین چشم یاد های خاکستری را می تند گاه گلوی فریاد می گیرد من صدای خودم را در آسمان به حراج گذاشته ام کسی نیست روی پر شب آویزانم دستی ستایشم را می تکاند با من بیا تا به یک فریاد آونگ دعایمان را به اسمان خدا ببریم ..........