دکمه عادتم گم شده بود
وقتی فهمیدم
که برهنگی صدایم
سرما را به یادم آورد
روبروی این باد
کسی به یاد لباس پاره اش
زیر چشمانش
افسون نخ می کرد
ایستادم
شاید
زیر رد پاهای مانده بر برف
تکه ای صبح بیابم
و به آرزوی هم زیستی با آفتاب
به صلیب بکشم
این چشمان پر ازدحامم را ....
دیشب دوباره، گویا خودم را خواب دیدم
در آسمان پر می کشیدم و لا به لای ابرها پرواز می کردم
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم، انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال، احساس می کردم...
خوشتر از این در جهان چه بود کار؟
دوست بر ِ دوست شد یار بر ِ یار...
------
سلام!
بعد از یه دوری طولانی مدت
حضرت عشق به روز شد...
منتظرتم!
سلام به گرمی آفتاب
من همان سرما زده ام از کابل زمین که این چله زمستان تحملم را شکسته و در
انتظار آفتاب لحظه شماری می کنم بخصوص این روز ها که جمهوری اسلامی با
مهاجرین مجبور و رانده شده از وطن با بی رحمی برخورد کرده و جان چندین تان شان
را سرمای وحشت ناک گرفته و می گیرد و آقای کرزی خان نیز خاموش به گوشه ای قصر خود لاف و سخن از دوستی ملل میزند
آیا آنان انسان های از همین زمین خالی یا از قبیله آدمیت نبودند ؟ اگر بودند چرا چنین به سرنوشت شان بی تفاوت می نگریم ؟ مخاطب من شما نیستی ولی تمام خوانندگان شما خواهد بود
شعر سلاح توست خواهر من و صدای مرا نیز با خود دارید اینک این دکمه عادت را بر
لحظه ای ببند و اندیشه دیگر کن و درد را خنجر کن زیرا درد درد مشترک است و فردا
نیز از آن این بیچارگان بی وطن
شاهد باش
دوستدار شما آژن
برهنگی صدایی که در ریزش حجم برف در نامهربانی آفتاب خودنمایی میکند را چه چاره ای است جز گرمای نفسی که از سینه ای پر از عشق همنوایش شود و چه دور است آن ناجی که با هرم گرمای وجودشِ ما را به مهمانی چشمهای طلایی اش ببرد . چقدر زیبا نوشته بودی. دلم گرفت
سلام خانم منفرد
ایمیل کافه داستان تغییر کرده در صورت امکان با ایمیل جدید تماس بگیرید:cafedastan@gmail.com
درود بر شما
زمستان است
ولی اما لیلا عزیز این روز ها خاموشی گزیده ای بیا و ببار که زمانه بی خو است و
ببار که دلم بس گرفته است بسان دیوار های زندان
تا نوروز به کام همگان شیرین گردد
برایت موفقیت زیاد آرزو می کنم