ای بانو ، آب می نوشیم زمانی که تشنه نیستیم و تمام سال را به عشق ورزی می پردازیم ، و همین ما را از بقیه موجودات متمایز می کند

پیر آوگوستین کارون

با نفس های دلگیر زمان
بی انکه شعر هایم را در  کودکیت جا بگذارم

انقدر در کوران نگاهت   باقی می مانم
تا بتوانم قدم  های یخ زده ام را
در سرزمینی که  تو بوران زده آنی
گوشه ای از چشم هایت را  تصاحب کنم


حاشیه زورق ستایشم
  پارویی آویزان
هیجان   بال دعایم را به اوج می کشد
آبی از  عمیق ترین چشم
یاد های خاکستری را می تند
 گاه گلوی فریاد  می گیرد
من صدای خودم را در آسمان  به حراج گذاشته ام
کسی نیست
روی پر شب آویزانم
دستی ستایشم را می تکاند
 با من بیا
تا به  یک فریاد 
آونگ دعایمان را به اسمان
خدا ببریم
..........


چشمانم را به تماشای باران  می برند
لحظه هایی که بی تو به انتهای زمان می رسند
دستی حاشیه تنهاییم را می تکاند
تنی پلاسیده  نبض حضورت را می تپد
آهسته بیا
زخم هایم پر التهابند...