همه چیزآرام است

همه چیزآرام است

وقتی هوا به شدت کافه ای است

فنجان قهوه ات را هم می زنی

دانه های قهوه بر بدنه تجربه های پیشین فنجان

آویزان می شوند

میل  نوشیدن بوسه ای دیگر

بر ته فنجان

 از ترس زانو می زند

**

چکیده می شوی

 بر حاشیه چشم هایی که از انبوه

خالی اند

 ته حافظه ی  کافه می مانی

 بدون اینکه کسی

حتی برای فالی دیگر

برایت فنجانی

 برگرداند

 روی نبض هوا

 شکل می گیری

 رها می شوی

 و هیچ می شوی

**

 کافه در چشم  عابران

 به خواب می رود

چشمانی مملو می شوند

و روی غریزه  از یاد می روند

 

همه چیز  آرام است

 باران می بارد

 تا هوا را پاک کند

و مسیرت  را بشود

  تونیستی

اما

 فنجان قهوه پر از توست

و آنهایی که روی کودکی ام

 بار انداز کردند  

 همه چیز آرام است

 یه قهوه داغ پر از غریزه

و صدایی که روی هوا ترک خورده

به ناچار ادامه دارم

 تا جایی

 روی حاشیه سنگی

بی تو یادگار شوم

راستی  از بین مسافران قهوه ای کافه

کسی مرا به یاد خواهد آورد؟

نظرات 4 + ارسال نظر
مونا یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:34 ب.ظ

تصویر خیالت انگار حافظه ی فراموش شده ی من است!
به یاد می آورم زمان هایی را که باد برده بود!
قلمت پایدار!

سارا.ت دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:29 ب.ظ http://elaheyesharghy.blogsky.com

سلام
من آپم
اینبار آپ الهه شرقی با بقیه دفعات فرق داره
با دلت بیا و بخون .... من با دلم نوشتم
تا بعد .....یا حق

نگار شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:33 ب.ظ http://noire.blogfa.com

سلام
وب زیبای داری
موفق باشی

anahitafarshid دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:56 ق.ظ

سلام، ما با غرب مذاکره و صحبت کردیم، حالا بگذارید با خودمان صحبت کنیم. در خواست گفتگوی ملی‌ برای باز سازی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد