همه چیزآرام است
وقتی هوا به شدت کافه ای است
فنجان قهوه ات را هم می زنی
دانه های قهوه بر بدنه تجربه های پیشین فنجان
آویزان می شوند
میل نوشیدن بوسه ای دیگر
بر ته فنجان
از ترس زانو می زند
**
چکیده می شوی
بر حاشیه چشم هایی که از انبوه
خالی اند
ته حافظه ی کافه می مانی
بدون اینکه کسی
حتی برای فالی دیگر
برایت فنجانی
برگرداند
روی نبض هوا
شکل می گیری
رها می شوی
و هیچ می شوی
**
کافه در چشم عابران
به خواب می رود
چشمانی مملو می شوند
و روی غریزه از یاد می روند
همه چیز آرام است
باران می بارد
تا هوا را پاک کند
و مسیرت را بشود
تونیستی
اما
فنجان قهوه پر از توست
و آنهایی که روی کودکی ام
بار انداز کردند
همه چیز آرام است
یه قهوه داغ پر از غریزه
و صدایی که روی هوا ترک خورده
به ناچار ادامه دارم
تا جایی
روی حاشیه سنگی
بی تو یادگار شوم
راستی از بین مسافران قهوه ای کافه
کسی مرا به یاد خواهد آورد؟
تصویر خیالت انگار حافظه ی فراموش شده ی من است!
به یاد می آورم زمان هایی را که باد برده بود!
قلمت پایدار!
سلام
من آپم
اینبار آپ الهه شرقی با بقیه دفعات فرق داره
با دلت بیا و بخون .... من با دلم نوشتم
تا بعد .....یا حق
سلام
وب زیبای داری
موفق باشی
سلام، ما با غرب مذاکره و صحبت کردیم، حالا بگذارید با خودمان صحبت کنیم. در خواست گفتگوی ملی برای باز سازی.