رفته ای از کوچه های سرگردانی

انقدر آرام که خیابان هم  به خاک قدم هایت  بر نخورد

اما چشمان من هنوز

در  خواب دشت  های  سرگردانی

به اهستگی   گاه هایت می  اندیشد

و

دست های که هنوز در آسمان خدا  آویزان مانده اند

 

 این نیاز قرن هاست ته گل آلود ترین   باران

ترا به آبی ترین اسمان  می برد

من صدایت می کنم

 تو  زلال ترین ابی  عشق را در دست هایم جا گذاشته ای

 ببا ر

 مثل سادگی چشمانی که در باران مانده است

****