روی خط زمان

به زیباترین شکل ممکن خودم را دار زده ام

 پشت شلاق های ثانیه ها

روی تنم زخم های زمان گندیده اند

 من به انتظار ساعتی دیگر

روسری خورشید را می شویم 

وبه انتظار مسافری در راه

 

 اتوبوس هایکی یکی می گذرند

 این   ترافیک و آلودگی چشم ها

   درجه سیاهی  دل ها را بالا برده

هوا شناسی اینبار نیز وضعیت  ذهن ها را بارانی و مه آلود  میداند

 

روسری خورشید به دستم

 من به انتظار هوایی پاک

 دست های باران را می پایم

 می ترسم از اینکه  جای زخم های بیهودگی روی  تنم بماند

 می ترسم از اینکه  به انتظار سکوت خورشید

   شب های بی ستاره در  چشم هایم چروک شود

 

 می ترسم باز در میان مسافران فردا

فقط سهم من بوقی باشد که خوابم را  می درد

 می ترسم باز هم تو بلیط  راهت را گم کنی

 و به انتظار آدرسی دیگر

 باز چشم هایم  بین این همه صدا تنها بماند

 تنهای تنها......

 

 

همیشه همین جوری است

 روبرویت می نشیند

 با کافه ای گرم  صدایت را می دزدد

توی نور قشنگ کافه

صاحب کافه می خندد

 باز آغازی دیگر

***

 

صورت حساب دلت   در مشت هایت جا مانده

یر می گردی مسیر را می پیمایی  

 نمی دانی شاید زودتر از تو

با دلش  تسویه حساب کرده و رفته

جایی همین نزدیکی بود

 به دنبال رد چشمانت می گردی

باران حسرت می بارد

و باز تو می مانی

 و صورت حسابی پرداخت نشده

و گاهی گرمایی قهوه ای تلخ که چشمایت را ربود....

 باران می بارد  و تو...