دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به به مهمانی گل ها ی باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد ها می داد ودست های سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است که ان دو نرگس جادو را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است که چون کبوتری معصوم دلش برای دلم می سوخت و مهربانی خود را نثار من می کرد .............. کسی که بی من ماند کسی که با من نیست کسی........ دگر کافی است حمید مصدق
سلام . از خورشید تا خورشید فاصله ای هست به تاریکی چشمانت و غمی به ژرفای غروب . آینه ای باش در برابر خورشید تا هیبت روز شب را بترساند . من اولش یه چیزایی نوشتم واستون اما مثل اینکه کامنتای من نمی ره ... بازم امتحان می کنم ... شاید شد .. اگه نشد بازم میام اینجا...
سلام . از خورشید تا خورشید فاصله ای هست به تاریکی چشمانت و غمی به ژرفای غروب . آینه ای باش در برابر خورشید تا هیبت روز شب را بترساند . من اولش یه چیزایی نوشتم واستون اما مثل اینکه کامنتای من نمی ره ... بازم امتحان می کنم ... شاید شد .. اگه نشد بازم میام اینجا...
سلام
ار نظر شما ممنونم
از شعر برای بیان احساساتم بهره می برم
تا رهایی دلم
راهی طولانی مانده که باید طی شه
تا آفریننده چه بخواهد