فریاد نگاه : صدایت می زنند .نگاههایی که دلتنگی ات را می خوانند و تو می مانی و نگاهها ی پر تمنایی کة از اوج آشفتگی ات آویزان شده اند ، صدایت گرفته .چشمانت مه آلود شده و نمی دانی انتهای بودن کدامین نگاه باید بمانی. تریدید داری . خدایا اینجا کسی هست ، کسی هست بداند در دلم چیست ؟من فقط می خواهم از نگاهی بی غبار ترا بنوشم که این چنین دلم گرفته . خدایا فریاد نگاهم را می شنوی ؟ می دانم ، می شنوی . خدایا به من بگو ،آنگاه که دلم گرفت، آشفتگی درونم را با کدامین صدا بیاویزم و بر پرده پنجره کدامین بهار ، یاد ترا نقش کنم ، وقتی همه پریشانند و بر سرگردانی خود آویزان . خدایا فریاد نگاهم را بنوش ، که تو خود دانی که بی تو ،نگاهم در تیر گی می خشکد .
سلام لیلا جان ماشالا به این قلم و بیان قوی قلمت پاینده پیشم بیا