تا  ابر ها نباریده اند
من تمام مداد رنگی های دلم  را به انتهای زمان می کشم
 با سوار زمان
 شاخه های بی تو
 طعم مرا می چشند
هنوز نمی دانم
می مانم
 و یا  
  به آوار سکوتی که تو در  چشمهایت نشانده ای
 عادت می کنم
نه
 رهایی به این سادگی نیست 
 تا من به تصنیف عشق
نخ های دلم را تنیده ام
هیچ سواری مرا  به
دشت های تهی نمی رساند
چه دشوار است
 در پیچش بی رنگ

 رگ های زمان
 تهی شوی ..
چه دشوار است نا مرئی شوی بی آنکه
 طعم تپش سادگی را

  را   به یال نگاهی بیاویزند...........






نظرات 2 + ارسال نظر
حوت ما سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.hutema.persianblog.com

سلام من حوت ما هستم خوشحال می شوم به من سر بزنید
لینکتان را هم گذاشتم.

نصف سیب چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ب.ظ

قلم خوبی دارین .... لذت بردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد