ما از جنس یخ زده بارانیم
و مادر م ترانه های دعایش را به گوشه چشمانش ریخته
ومن
دایما آب های راکد دلمان را پارو میزنم
پدرم می گوید
مواظب باش دسته های پارو توی چشمانت گیر نکند
مادرم هم می ترسد جلبک های کف دلم را قورباغه ها بگیرند
اما من
نه نگران بارانم
نه نگران کودکان حسرت زده عشق
که روی چشمانم نمورم گندیده اند
من نگرانم
نگران ریشه های ام که ته این خاک
گردنشان را به آسمان آویخته اند
شاید آبی ترین آفتاب بتابد
****
اینجا کسی حال ریشه های خشکیده ام را نمی گیرد
تا حالا بر پاشنه زمان ساییده شده بودم
هوا ساکت است
و خدا دیرگاهی است که از این حوالی نگذشته است
.......