آن روز ها
 درروز های آبی زندگی

 گاهی لهجه امیدم  می گرفت

 

 گاهی در حوالی احساسم شاخه ای می تپید

گاهی یکی از حرف های زندگی ام تنها می شد

گاهی خیره خیره پیاده رو ها رابه حاشیه چشمانم می بردم

 گاهی  شاخه ای از چشمانم  می شکست
گاهی به صداقت خند ه های آفتاب حسودی می کردم

 و گاهی تکه ها فریادم را خدا می شنید
***

اما امروز

 درروز های  خاکستری بارانی
 
لهجه امیدم لهجه سرزمین مردگان گرفته

و چشمانم

به تماشای سایه های مرده عشق

گوشه چار قد زمان را می کشد

احساسم نیز

به گوشه ای از آن پیاده روهای خلوت کپک زده گز کرده

 من تقویم زمان را می کشم

نمی گذارم ثانیه ها قبل از آمدن تو

گستره انتظارم را به ابتزال بکشند

و

نمی گذارم لحظه ها زودتر از آمدن آفتاب

به پیشانی مرده من چروک شوند

در این تداوم هستی

 گوشه ای بیاب

آفتاب هنوز می تپد

هنوز اسم تو

ته ته این ته مانده ها ی کپک زده دلم

خواب فراسو ها را می بینند

نگذار خواب من بپرد

بیا تا با هم بر یک دوش باران را

به کوچه های خشک دیدارمان ببریم....

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
عسل یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.aasheghetanha.blogsky.com

سلام
من اولین بارمه میام اینجا
وبلاگتون قشنگه
موفق باشین
به من هم سر بزنین
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد