بانوی تکیده چشمانم
در هیاهوی خیس باران
 ترا به  آشیانه  عشق می کشاند
تا خواب مرده اش را به تکه های چشمانت بیا ویزد 

  در حاشیه های دلتنگی 
بارانی به وسعت عشق   زمزمه  ماندن دارد
و من تا حاشیه های خاکستری بغض 
 نفس هایم را به تماشای آفتاب  می برم 

سایه ای کپک زده 
در گل آلوده ترین اشک هایم  
به زایش می اندیشد

###
این گونه که مانده ای

 خیس خواهی شد
 در تلاطم پلک های باران

برگی به نگاهت ببند

و یا دور شو از استپی که بوی جلبک هایش

 

زمان را بو دار کرده

دور که شوی

من هم راحت تر ته جلبک ها خودم را به خاک می سپارم

شاید از ریشه های مرده ام

درختی به آفتاب برسد

می دانم خاکستر که شوم

بوی ماندگی ام

خاطراتت را ویران می کند

 

 

اما من دیگر نه به ویرانی

 به طوفانی می اندیشم

که خاکستر مرا روی انگشتانش به حراج می برد .........

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد