به سرمای گورستانم
تکه های دلتنگی ات را آویزان کرده ام
تا خاک فاصله ای نیست
لحظه های خیس مرا تنها نخواهند گذاشت
و من هنوز
انتهای دست های چروکیده تقدیر دست و پا می زنم
تنهایی خواب سنگینت را بر دوش می کشم
نمی دانم انتهای این خاک کجاست
من هیچ نمی دانم در کدامین قطعه
باید روز های خاکستری ام را خاک کنم....
***
به نمناکی پلک های سنگینم
تکه های تنهایی آویزان شده اند
اندیشه ای کن
لحظه ها تماشاچی شده اند
و
من و تو هنوز در پس کوچه های عشق
ته کاغذ پاره های آشفتگی
آدرس امتداد عشق را می پرسیم
زیر پایت را نگاه کن
این پیاده رو ها که بر آن پا می گذاری
بر هوت مرده احساسی است که
نجوا کنان هنوز ترا در ریشه های بی جانشان
تا فراسو های نامعلوم می برند
تکانی بخور
تنها در پس مانده های چشمان تو
این ریشه ها
لهجه رویش می گیرند..........
کاش می گفتی این شعر خودته یا از جایی انتخاب کردی در هر صورت خیلی به دل میشینه اگر خواستی به وبلاگ من هم سر بزن